باز هم آدینه شد، مانده‌ام در انتظار
چشم در راه توام، بی‌قرارم، بی‌قرار
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
بانو غم تو بهار را آتش زد
داغت دل بی‌قرار را آتش زد
امشب ردیف شد غزلم با نمی‌شود
یا می‌شود ردیف كنم یا نمی‌شود
وا کن به انجماد زمین چشم‌هات را
چشمی که آب کرده دل کائنات را
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
یکی از همین روزها، ناگهان
تو می‌آیی از نور، از آسمان
شب تا سحر از عشق خدا می‌سوزی
ای شمع! چقدر بی‌صدا می‌سوزی
شد وقت آن‌كه از تپش افتند كائنات
خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة»
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کرب‌وبلا سهم تو شد
آب و جارو می‌کنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را
در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را
