مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم