در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم