خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است