هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
تابید بر زمین
نوری از آسمان
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است