ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت