یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
یا علی! این کیست میآید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد