ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید