بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
آوردهام دو ظرف پر از رنگ، سبز و سرخ
یک رنگ را برای خودت انتخاب کن
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من