اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید