پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست
شهر پرآشوبِ امکان، کوچهراهی بیش نیست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته