قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته