میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم