غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم