کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست