وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
پروندۀ جرم مستند را چه کنم؟
شرمندگی الی الابد را چه کنم؟
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
در شور و شر حجاز تنهاست علی
در نیمهشبِ نماز تنهاست علی
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
آن جانِ جهانِ جود برمیگردد
ـ بر اجدادش درود ـ برمیگردد
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده
وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز