چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست