ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت