خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری