در هر مصیبت و محنی فَابکِ لِلحُسَین
در هر عزای دلشکنی فَابکِ لِلحُسَین
نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
آیینۀ وحی و آیت بیداریست
کارش همه دلنوازی و دلداریست
دل در حرم تو خویش را گم کردهست
یعنی عوض گریه تبسم کردهست
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
دو گنبد کوچک، دو حرم را دیدم
دو دُرِّ یتیم همقَسَم را دیدم
اینجا حرم خداست، سبحانالله
در تربت او شفاست، سبحانالله
ای تشنه به سرچشمۀ احساس بیا
با دامنی از شقایق و یاس بیا
دارد به دل صلابت کوه شکیب را
از لحظهای که بوسه زده زخم سیب را
قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و الرّحمان بخوان پیغمبرانه
بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت
یوسفترین شهید خدا پیرهن نداشت
حس میکنم هرشب حضورت را کنارم
وقتی به روی خاک تو سر میگذارم
بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
با سر رسیدهای! بگو از پیکری كه نیست
از مصحف ورقورق و پرپری كه نیست
شانههای زخمیاش را هیچكس باور نداشت
بار غربت را كسی از روی دوشش برنداشت
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
چشم از همه کائنات بستی، ای عشق
در کعبهٔ کربلا نشستی، ای عشق
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
جز در غم عشق سینه را چاک مکن
دل خوش به کسی در سفر خاک مکن
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
زانروز که سوخت از عطش کام حسین
گوش دل عالم است و پیغام حسین