چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست