خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست