او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
ای هزار آینه حیران تو یا ثارالله
صبح سر زد ز گریبان تو یا ثارالله
آن که نوشید می از جام بلا کیست؟ حسین
آن که کوشید به یاری خدا کیست؟ حسین
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است