داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود