مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو