او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو