دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
گفتند از صلح، گفتند جنگ افتخاری ندارد
گفتند این نسلِ تردید با جنگ کاری ندارد
شکست بغض تو را این غروب، میدانم
و خون گریست برای تو، خوب میدانم...
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو