خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
وقتی تو نیستی، نه هستهای ما
چونان که بایدند، نه بایدها...
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است
پرواز بیکرانه کشتیها
در ارتفاع ابر تماشاییست
ما را به حال خود بگذارید و بگذرید
از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
این روزها که میگذرد، هر روز
احساس میکنم که کسی در باد...
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
این جزر و مدِ چیست که تا ماه میرود؟
دریای درد کیست که در چاه میرود؟
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنهٔ تقسیم فراوانیها
صدایی به رنگ صدای تو نیست
به جز عشق نامی برای تو نیست