باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
بارها از سفرهاش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند
میشود بر شانۀ لطفت پریشان گریه کرد
پابرهنه سویت آمد مثل باران گریه کرد
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایۀ آن سرو روان ما را بس