شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز