میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز