از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
ما در دل خود مهر تو اندوختهایم
با آتش عشق تو بر افروختهایم
دلی سوز صدایت را نفهمید
مسلمانی، خدایت را نفهمید
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است