کنار پنجرهفولاد، گریه مغتنم است
در این حریم برای تو گریه محترم است
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
کجاست آن که دلش چشمهسار حکمت بود
کجاست آن که رخش آبشار رحمت بود
کجاست آن که وجودش مطاف هر دل بود
و با شکوهتر از آفتابِ ساحل بود
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
مدینه! بی تو شب من سحر نمیگردد
شب فراق، از این تیرهتر نمیگردد
دلا بکوش که با عشق آشنات کنند
چو عاشقان به غم دوست مبتلات کنند
سلام! آمدهام تا به من، امان بدهید
دلی به روشنی رنگ آسمان بدهید
نشستهام به رواقی به گوشۀ حرمش
رها رهای رها زیر آبشار غمش
چقدر با تو کبوتر، چقدر با تو نگاه
چقدر آینه اینجا نشسته راه به راه
بهار آمد و بر روی گل تبسم كرد
شكوه وا شدن غنچه را تجسم كرد