پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی
تا صبح علی بود و مناجات شَبش
در اوج دعا روح حقیقتطلبش
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را