این روزها که میگذرد، هر روز
احساس میکنم که کسی در باد...
بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
ای صفای حرم یار! کجای حرمی؟
حرم از عطر تو سرشار! کجای حرمی؟
کدام جمعه، دعا مستجاب خواهد شد؟
مسیح عاطفه پا در رکاب خواهد شد
صبح فراقِ ما، شده از شام، تارتر
دل داغدار و، سینه از او داغدارتر
بیا که باغ پر از عطر دلربایی توست
نسیم، چشم به راه گرهگشایی توست
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
خوش باد نوایی که تواَش نغمهزن آیی!
صد سینه صدف داری اگر در سخن آیی!
تو یوسفی تو که لبریز بوی پیرهنی
تو یوسفی تو که یاایّهاالعزیز منی
ای عاشق شب نورد، پیدایم کن
ای مرد همیشه مرد، پیدایم کن
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
یکی بیاید این نخل را تکان بدهد
به ما که مردۀ جهلِ خودیم، جان بدهد
دارم از دنیا دلی اندوهگین
نقشی از اندوه دارم بر جبین
در خون نشسته دیدۀ چشمانتظارها
خالیست جاده از تب و تاب سوارها
حسّی غریب میکشدم در هوای تو
ای آرزوی گمشده، جانم فدای تو
بغضها راه نفسهای مرا سد شدهاند
لحظهها بیتو پریشانی ممتد شدهاند
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم