در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
تا صبح علی بود و مناجات شَبش
در اوج دعا روح حقیقتطلبش
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو