مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود