هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده