کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
این كیست از خورشید، مولا، ماهروتر
بیتابتر، عاشقتر، عبدالله روتر
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
غمگین مباش ای همنفس که همدمی نیست
عشق علی در سینهات جرم کمی نیست
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو