فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
تو کیستی که در اندیشۀ رسول خدایی
فروغ چشم حبیبی و چلچراغ هدایی
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
پر از لبخند، از آن خواب شیرین چشم وا کردی
نگاه انداختی در آینه خود را صدا کردی
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار
گفت: آمد دلم به جان، گفتم
از چه؟ گفت: از غمِ زمان، گفتم