بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
چه روضهایست، که دلها کبوتر است اینجا
به هر که مینگرم، محو دلبر است اینجا
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
صدای ذکر تو شب را فرشتهباران کرد
حضور تو لب «شیراز» را غزلخوان کرد
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده