نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
دل بیشکیب از غم فصل جدایی است
جان، بیقرار لحظهٔ وصل خدایی است
بارها از سفرهاش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
آن لاله که عشق و خون بهارش بودند
گلهای مدینه داغدارش بودند
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را
مرامم غیرت است ای عشق و پیمان با توأم دین است
دفاع از سنگ در دینی که من دارم از آیین است
باید گلِ سرزمین ادراک شدن
از خاک برآمدن به افلاک شدن
هرکس که دلش به آسمان پیوستهست
از کوچکی دغدغهها وارستهست
با نیت نگاه تو آغاز میکنم
احساس خویش را به تو ابراز میکنم
گلخندهای که مهر به ماه خدا کند
از پای روز، حلقۀ شب را جدا کند
میجویی اگر رسم جوانمردان را
بشنو ز امام، سیرت آنان را
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
ای از بَهار، باغ نگاهت بَهارتر
از فرش، عرش در قدمت خاکسارتر