چقدر این روزهای سرد سخت است
و پیدا کردن همدرد سخت است
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
زآن یار دلنوازم شُکریست با شکایت
گر نکتهدان عشقی، بشنو تو این حکایت
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گَرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
دل سراپردۀ محبت اوست
دیده آیینهدار طلعت اوست...
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
عکس روی تو چو در آینۀ جام افتاد
عارف از خندۀ می در طمع خام افتاد
الا یا ایُّها السّاقی اَدِر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
هر آنکه جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایۀ آن سرو روان ما را بس