ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
وقتی که زمین هنوز از خون دریاست
در غزه، یمن، هرات... آتش برپاست
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی
کم نیست گل محمدی در باغش
گلهای بهشتند همه مشتاقش
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
بیآن که چو موج، در تلاطم باشی
با صبر و رضا، غرق تبسم باشی
تا کی به خروش و خشم، کاری کردن؟
مانند سپند بیقراری کردن؟
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
قد قامت تو کلام عاشورا بود
آمیخته با قیام عاشورا بود
با تیر غم و بلا، نشانش نکند
حیران زمین و آسمانش نکند
سجادهٔ اشک تو به هر جا باز است
صد جاده به سمت آسمانها باز است
هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد
او ماند که در کنار زینب باشد
آنجا که سکوت مرگ و استبداد است
خون شهدا، رساترین فریاد است
میخواهی اگر روشنی آب شوی
یا در شب تیره مثل مهتاب شوی
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
آگه چو شد از حالت بیماری او
دامن به کمر بست پیِ یاری او
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است