در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
بوسه بر قبر پیمبر ممنوع؟!
بوسه بر پنجۀ شیطان مشروع؟!
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
هنوز گرم مناجات و گریۀ عرفاتم
چقدر بوی شهادت گرفته است حیاتم
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
با شمایم ای شمایان بشکهٔ دشداشهپوش
با وقاحت روی فرش نفت و خون میایستید