تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
ما ز سیر و دور گردون از خدا غافل شدیم
ما ز آب، از گردش این آسیا غافل شدیم...
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
همیشه در میان شادی و غم دوستت دارم
چه شعبانالمعظم، چه محرّم دوستت دارم
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم