حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
سینهها با سوختن، ارزندهتر خواهند شد
شمعها در عمق شب، تابندهتر خواهند شد
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینهست که در حال عبور است
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
مِنّی اِلَیْکِ... نامهای از غربت ایران
در سینه دارم حرفهایی با تو خواهرجان
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد