امروز دلتنگم، نمیدانم چرا! شاید...
این عمر با من راه میآید؟ نمیآید؟
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند