تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
ای نفس! تو را نمازِ خجلتباریست
هر رکعت تو، منت بیمقداریست
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
ای در دلم محبت تو! هست و نیستم!
هستی تویی بدون تو من هیچ نیستم
جز ردّ قدمهای تو اینجا اثری نیست
این قلّه که جولانگه هر رهگذری نیست
باید به دنبال صدایی در خودم باشم
در جستجوی کربلایی در خودم باشم
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم