آسمان خشک و خسیس، ابرها بیضربان
ناودانها خاموش، جویها بیجریان
از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
ماه، ماه روزه است
روز، روز ضربت است
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
توفان و باد و خورشید
بیداد کرد آن سال
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
چنان گنجشک میسایم سرم را روی ایوانت
که تا یکلحظه بالم حس کند گرمای دستانت
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم
روز عاشوراست
کربلا غوغاست